آرنیکای من ، آرام جانآرنیکای من ، آرام جان، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

★☆آرنیکا دختر خوش رفتار آریایی☆★

عقیقه کردن دخترم

..... در شب یازدهم محرم دختر نازم رو عقیقه کردیم... ویک گوسفند برای سلامتیش قربونی کردیم .... و تدارک تهیه حلیم در منزل خاله مامان که که هر سال در روز تاسوعا حلیم می پزند داده شد... و این هم عکس دخترم در شب تاسوعا         ...
15 آذر 1390

اولین لباس فرم

و اینم عکس اولین لباس فرمی که دریافت کردی متعلق به مهد کودک و پیش دبستانی علی ابن ابیطالب   ولی خوب چه کنم که دختر گل من از این لباس خوشش نمیاد و هنوز نپوشیدتش هر روز صبح با گریه ازم می خواد که تنش نکنم   ...
6 آذر 1390

تولد یه دوست

سلام به دختر ناز خودم تولد خوش گذشت عزیزم ... خوب ما روز جمعه رفته بودیم تولد پسر دوستم شهریار.. که تولد 7 سالگیش رو جشن گرفت به همراه پسر خاله نازش که 5 ساله شده بود .... و دختر من بر عکس همیشه خودش رو ازاونها دور می کرد در کمال تعجب !... خوب شاید واسه اینه که اونجا هیچ دختری نبود که باهاش همبازی بشی ...       اما خوب حاصل این جشن این بود که دختر منم دلش جشن تولد کشید و ما روز بعدش براش کیک تولد گرفتیم و آتنا رو هم گفتیم اومد و اون کادویی رو که برای شهریار گرفته بودن و تو خیلی ازش خوشت اومد واست گرفتیم .... فکر نکنم حالا حالا ها جرأت کنم برم جشن تولد       ...
6 آذر 1390

یه خبر جدید...

سلام به یکی یه دونه دختر نازم دختر خوشگل مامان دیشب رفته بود تولد دایی مازیار اما خونه دایی علی  به صرف شامی که بابایی و مامانی تدارک دیدن جوجه کباب روی پشت بوم ، تا شما دختر نازم به همراه دختر دایی آتنا حسابی روی پشت بوم جولان بدین و آتیش بسوزونید و اما در آخر یه کیک هم نوش جان کردیم  اگه گفتی واسه چی ..................... واسه این که یه همبازی دیگه پیدا می کنی و قراره یه نی نی به جمع ما اضافه بشه فعلاً نمی گم این نی نی کیه تا بعد  خودت می فهمی آخه الان که فقط یه نقطه است هر وقت بزرگتر شد و قطعی شد می نویسم تا بقیه هم بدونن براش یه وبلاگ درست می کنم عین مال خودت چه خوب این نی نی دیگه ...
11 آبان 1390

روز مرگی ها

آرنیکای ناز من بابا هفته پیش رفته بود مأموریت گرگان و ما تنها بودیم اما در برگشت سفارشهایی رو که داده بودی واست خریده بود گفته بودی واست اینا رو بخره : پاک کن ، دفتر نقاشی ، مداد تراش ، مداد رنگی (که چون چند روز پیش خواسته بودی برات بخره این یه قلم رو خط زد) کاپشن و شال و کلاه قربونت برم که می فهمی هوا سرده و باید لباس گرم بپوشی تاب بازی با تاب آسنا   بازی تو خونه دایی علی با آتنا و آسنا   بازی تو اتاق خودت   یه روز جمعه در کنار مامان و بابا وفتی که خوب خوابیدی و با چشمای پف کرده صبحانه مورد علاقه ات رو می خوری (غلات حجیم شده باشیر)    ...
3 آبان 1390