اشعار کودکانه از زبان آرنیکا
سلام به عزیز دل مامان . . . . آرنیکای مهربان
دختر خوشگل مامان . . .نمی دونم تو چند سالگیت سراغ سایتت میای
شاید زمانی که باسواد شدی (6) سالگی
یا شایدم بعدتر که بزرگتر شدی و کنجکاوتر مثلاً 10 سالگی
به هر حال هر زمانی باشه خیلی از الان دورتره ..
چقدر افسوس می خورم که زودتر برات وبلاگ نساختم تا خاطرات شیرینی رو که الان ممکنه خاطرم نباشه برات بنویسم .. اینجوری واسه خود من هم جالب بود ... کاش نی نی وبلاگ زودتر این کار رو می کرد
اما سعی می کنم اونچه توی ذهنم مونده رو درج کنم تا وقتی یادم نرفته...
امروز می خوام از کار جالب دیروزت برات بنویسم ... که بی هوا شروع به خوندن شعری کردی که من توی آموزشش هیچ نقشی نداشتم ..
گنجشک خسته خسته بالای درخت نشسته
نوکشو ببین چه تیزه چشاشو ببین چه ریزه
بالا میره تاب بخوره پایین میاد آب بخوره
شکارچی اونو نبینه الهی اونو نگیره
(این شعر را در ٣ سال و ٣ ماهگی خوندی)
حیف که توی این سایت نمی شه فیلم دانلود کرد .. وگرنه حتماً فیلم شعر خوندنت رو هم می گذاشتم....
که چه زیبا در زمان خوندن اون پیانوتو میاری و در میان غوغای آهنگی که هنوز بدرستی بلد نیستی بنوازی شعرت رو می خونی ....
قبلاً هم از شعر خوندنت با پیانو فیلم گرفتم با خوندن شعر:
بابای خوبت پیشت می مونه
قصه می خونه دونه به دونه
و تو دختر باهوش من اسم همه رو توی این شعر میاری تا دلخور نشن .... مامانی ، بابایی ، داییها، خانم داییها و خاله جون یکی یه دونه ات حتی اسم دختر داییت آتنا رو هم جایگزین بابای خوبت میکنی و می گی
آتنا خوبت پیشت می مونه ...............
حتما ً تا حالا دیدیش اون چیزی که فیلم نشون میده شعر رو در 2 سالگی زمانی که مامانی مهربونت (یا بقول خودت مامانی مشهدت) پیانو رو برات می خره خوندی ...
اما می دونم که زمان یادگیری شعر خیلی قبل تره ...
عزیز دل مامان چه حیف که زمان دقیق خوندن این شعر رو یادداشت نکردم ولی فکر می کنم توی بهمن 88 بود یعنی یکسال و 11 ماهگی گلم......
چون وقتی که آخرای بهمن میریم مشهد دیدن بابایی شما این شعر رو بلد بودی و براشون می خوندی
این شعر رو من شبها موقع خواب برات می خوندم و بعد از مدتی در کمال تعجب دیدم خودتم شروع به خوندنش کردی ....
و من مامان ..... چقدرذوق کردم .. راستی چرا مامانا اینجورین ؟!!!!!!
بعد از اون شعرای زیادی خوندی :
خرگوش من چه نازه گوشاش خیلی درازه
می خوره برگ کاهو می پره مثل آهو
این شعر رو خانم دایی سبحان یادت داده... دستش درد نکنه ...
شعر بعدی این بود (به زبون خودت)
آقا پلیسه زرنگه با دزداش خوب می جنگه
من آقا پلیسه رو دوس دارم بهش انترام میذارم
بعدها این شعر رو کامل تر و بدون اشکالات بالا خوندی ولی اولش همون بود
سیبو نخور نشسته رویش مگس نشسته
اول بشور با دقت بعدش بخور با لذت
تا این زمان که من این دشتنوشته ها رو برات می گذارم شعرای زیادی برام خوندی که کامل ترینشون همینا بودن ..............
با هر شعری که می خونی به من بزرگ شدنت رو نشون میدی .. با هر حرکت جدید و هر حرف تازه ای از کودکیت فاصله می گیری هر روز عاقل و عاقل تر میشی دیگه هر حرفی رو نمی تونم جلوت بزنم دیگه نمی تونم بهت بگم کوچولو... اگه بگم دختر کوچولوی نازم بانگاه نافذت به من می فهمونی که دیگه بزرگ شدی ....
و بعد میری لوسیون منو به راحتی از روی درایور برمیداری و میگی ببین دیگه بزرگ شدم ...
دیگه واسه دست شستن روی زیر پایی نمی ایستی تا ثابت کنی که دیگه بزرگ شدی هر چند که برات سخت باشه اما تحمل می کنی تا حرفت رو ثابت کنی ... و من از بزرگ شدنت راضی و خشنودم هر چند که کودکیت خیلی.. خیلی.. خیلی.. شیرین تر بود اما بزرگتر که میشی به من نزدیکتر میشی ..
کم کم داری میشی همدم مامان ...چیزی که من همیشه آرزوشو داشتم...
اما من می ترسم .. از روزایی که دیگه خیلی بزرگ بشی و بنا به اقتضای سنت از من فاصله بگیری و تنهایی رو ترجیح بدی ... از خدا می خوام کمکم کنه تا بتونم مادر خوبی برات باشم...
تا هیچوقت توی خونه خودت احساس دلتنگی و تنهایی نکنی ... تا همیشه به عنوان یه دوست به من اعتماد کنی... ومن در تربیت تو خطا نکنم ...
امیدوارم هیچوقت از به دنیا اومدنت پشیمون .. و از اینکه من مامانتم دلخور نباشی
دختر نازنینم ....... خیلی دوستت دارم