پرواز بادبادکها
سلام به دختر عزیز تر از جانم
نازنین دختر من از ظهر روز پنجشنبه که با بابایی رفتی دنبال دایی علی و آتنا ندیدمت - آخه اونا مسافرت بودن و دختر نازم دلتنگ دختر داییش بود - تا ساعت 2 بعد از ظهر روز جمعه 16/10/90 که به اتفاق مامانی وآتنا رفتیم دهکده ، و در جشن بادبادکها شرکت کردیم ، یه بادبادک نارنجی واسه آتنا و یه دونه صورتی واسه شما خریدیم ، جمعیت خیلی زیادی اومده بودن و کلی بادبادک رفته بود اون بالا خیلی زیبا بود منم سعی کردم بادبادک شما رو بفرستم هوا و مؤفق هم شدم اما هر بار نخ بادبادکمون به نخ بادبادکهای دیگه گیر می کرد و می افتاد پایین بادبادک هرکی بالا تر می رفت برنده می شد ولی ما نتونستیم برنده بشیم ایشالا دفعه بعد با یه بادبادک دست ساز می ریم که امتیاز بالاتری هم داره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی