آرنیکای من ، آرام جانآرنیکای من ، آرام جان، تا این لحظه: 16 سال و 27 روز سن داره

★☆آرنیکا دختر خوش رفتار آریایی☆★

مشهد و خاطراتش

1390/11/16 13:01
نویسنده : مامان آرنیکا
5,715 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر مامان حال و احوال خوبه دختری

عزیز دلم امروز اومدم از خاطرات مشهد برات بگم .... ما دو هفته اول دی رو رفته بودیم مشهد... همراه مامانی .. خاله سالی هم که اونجا بود کلی بهمون خوش گذشت تو برف و سرما

دختر گل من هم که عاشق برف بود راستش یکی از انگیزه های من واسه این سفر این بود که تو کمی برف بازی کنی

چند وقتی بود که می گفتی برف دوست داری و می پرسیدی چرا برف نمی یاد ؟

چرا نمی ریم مشهد که برف ببینیم ؟

منم بهت قول دادم توی اولین فرصت ببرمت مشهد و اینطوری شد که ما روز شهادت امام رضا مشهد بودیم

چجوری بگم از حسم ....

که روز شهادت امام رضا وقتی از میدان توحید به سمت حرم می رفتم چه حالی داشتم ...

و چقدر خدا رو شکر کردم که همچین روزی مشهدم ...

چقدر امام رضا لطف کرد که منو در اون روز طلبید ...

حالا دیگه مطمئنم که بالاخره منو برای همیشه کنار خودش می طلبه درست مثل 15 سال پیش که در اوج ناباروری ما رو به شهر خودش دعوت کرد امیدوارم این طور بشه چون شما دختر گل من هم خیلی مشهد رو دوست داری

می دونی وقتی می خواستیم بریم اونجا ازم چی پرسیدی ؟

گفتی مامان این دفعه که بریم دیگه بر نمی گردیم ؟ منم کلی تعجب کردم آخه رو چه حسابی این حرف رو زدی ؟و بعد هم ازم قول گرفتی که حد اقل 10 روز بمونیم ... اینو بادستات نشون دادی

و ما هم هون 10 روزی رو که گفتی اونجا موندیم گل من

ما ظهر شنبه 1 بهمن به طرف مشهد حرکت کردیم و شب رو توی مهمانسرای بیرجند موندیم و دختر گلم کلی اونجا شیطونی کرد

 

مهمانسرا

 صبح که بیدار شدیم تا به طرف مشهد بریم دیدیم  برف اومده و ماشین رو پوشونده  تو هم خیلی خوشحال شدی و همش می خواستی بری تو برفا بازی کنی

 

برف بیرجند

توی راه هم  برف بود و 150 کیلومتر رو توی برفها با سرعت 20 کیلومتر در ساعت و با ترس می رفتیم خیلی خطرناک بود و هر آن احتمال داشت ماشین سر بخوره خدا خیلی بهمون رحم کرد شانس آوردیم  که توی شب رانندگی نمی کنیم و گرنه حتماً توی برفها گیر می کردیم کما اینکه توی مسیر تربت به مشهد کلی ماشین دیدیم که بغل جاده بدون سرنشین و با کلی یخ و برف روشون پارک بودن

 

 چاده

 

 

جاده

وقتی به تربت رسیدیم از یه مسجد حلیم گرفتیم و خوردیم(آخه روز رحلت حضرت محمد بود) تو هم که خیلی دوست داشتی و هر چی برات کشیدم خوردی یه جایی هم بردیمت که خوب برف بازی کنی

 

آرنیکا و برف

روز شهادت امام رضا من و مامانی جون گل رفتیم حرم اما رضا خیلی دلم می خواست به هیئتهایی که از شهرستانها پیاده به حرم می رن بپیوندم و پیاده برم حرم ...اما هوا خیلی خیلی سرد بود

شما هم که از من قول گرفتی دو بار ببرمت سرزمین عجایب و بک بار هم شهر بازی پروما

و به این ترتیب ما رو دو بار به طرف الماس شرق (به قول خودت الماق شرق) کشوندی و کلی واسه خودت بازی کردی و هر بار که از وسیله ای پیاده می شدی می گفتی "مامان چه با حال بود" ومن هم کلی لذت بردم از شادی و خوشی دخترم

 

 پروما

 

عجایب

 

 عجایب

 

عجایب

روز جمعه هم که همه جا رو برف پوشونده بود رفتیم شاندیز و یه ناهار توپ تو پدیده خوردیم و  دختر گلم توی باغ یکی از دوستامون برف بازی کرد

 

شاندیز

 عکسهای پایین مال شاندیزه وقتی که برای برف بازی رفتیم باغ دوستمون

شاندیز

 

شاندیز

 

اینم از خاله سالی جون جونی که چون خیلی دوسش داری با خودمون آوردیمش زاهدانهورا...

شاندیز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

نرگسی
16 بهمن 90 10:59
زیارتتون قبول باشه.همیشه به خوشی و سفر
نرگسی
16 بهمن 90 11:33
خدا از دهنت بشنوه عزیزم.خیلی ممنونم از لطفتون دوستم
مامان سانلی
16 بهمن 90 17:28
زیارتت قبول گل قشنگم امیدوام همیشه همینطور سلامت و خوشحال باشی عزیز دلم
سمیه : مامان مسیح مقدس
18 بهمن 90 16:21
سلام عزیزم...خوبین ؟ زیارتها قبول....برف بازیا خوش گذشت ؟ انشالله همیشه خوش و خرم باشین... آرنیکا جون انگاری داری زود زود بزرگ میشی هاااااااا...بابا عجله نکن....بچگی خیلی بهتره هااااا...کوچولو بمون .... شوخی کردم گلم...انشاالله سالم سلامت باشی همیشه... صفورا جون...شما هم ناااز شدی ...مث همیشه...خاله سالی هم که ماشالله همیشه خوشگله و گل لبخند رو لباشه...
مهرناز مامان امین حسین
19 بهمن 90 12:04
سلام زیارت قبول وبلاگ قشنگی دارید اگه موافق تبادل لینک باشید خبرمون کنید خوشحال میشیم
سمیه : مامان مسیح مقدس
20 بهمن 90 11:34
سلام....مرسی خانومی.... ایراد نداره ...حالا بالاخره یه وقت دیگه پیش میاد که با هم باشیم و از فرشته هامون با هم عکس بگیریم... مرسی خاله جون که پسر منو دوست داری...پسر منم حتما خیلی دوستت داره اما خوب چون زیاد نمی بینتت نمی تونه ابراز محبت کنه ...هنوز حرف زدن هم یاد نگرفته که اسم قشنگت رو تکرار کنه ....مسیح هم به حرف بیاد می دونم همش میگه ...آرنیکا ....آرنیکا.... آرنیکا جون دختر گلیه.....زرنگه ...پسرایی رو دوست داره که از اسمشون هم پیداست پاکن...مث یزدان...مسیح با هر کسی که رفیق نمیشه دخمل نازمون
پرنیا جون و مامانش
26 بهمن 90 13:00
ماشالله چه دختری عزیزم سرما نخوری خاله
مادر کوثر و علی
26 بهمن 90 14:28
سلام زیارت قبول انشالله همیشه به شادی و بازی و غذاهای توپ
مامان نیایش
30 بهمن 90 16:16
سلام زیارتتون قبول باشه و سفرا بی خطر ببخش دیراومدم