آرنیکای من ، آرام جانآرنیکای من ، آرام جان، تا این لحظه: 16 سال و 30 روز سن داره

★☆آرنیکا دختر خوش رفتار آریایی☆★

دوستان آرنیکا

1390/3/26 9:15
نویسنده : مامان آرنیکا
2,236 بازدید
اشتراک گذاری

گل دختر مامان ، شیرین عسل من ، سلام

عزیز دل مامان امروز که ٢٤ خرداد ٩٠ هست ، شما دختر نازم ٢٤ روزه که به مهد کودک ( به قول خودت مدرسه) میری البته با غیبتهای زیاد ، ولی مهم نیست قند عسلم ، مهم اینه که اونجا رو دوست داری و دیگه شبها اصرار نمی کنی که فردا نبرمت مدرسه ، خدا رو شکر که با علاقه به این مهد میری ، آخه می دونی این سومین مرتبه است که مهدت رو عوض می کنی

niniweblog.com niniweblog.com niniweblog.com niniweblog.com niniweblog.com niniweblog.com niniweblog.com

امروز می خوام تاریخچه مهد رفتنت و همینطور اسم دوستایی رو که پیدا کردی برات بذارم 

 

 10 ماهه

 

اولین باری که پا به مهد می گذاری شما دختر خوشگل من 10 ماهه بودی و تا قبل از اون یعنی از 6 ماهگی به بعد که مرخصی من تموم میشه ، مامانی و بابایی مهربونت از شما مراقبت می کردن ، شاید باورت نشه ولی بابایی جونت واسه اینکه نوه گلش سر صبح بیدار نشه و سرما نخوره میومد خونه پیش شما دراز می کشید تا  شما گل دختر بیدار شی و بعد هم با خودش می بردت خونه خودشون ، اینا رو اینجا نوشتم تا بعدها که این مطالب رو خوندی بدونی که چه پدر بزرگ و مادر بزرگ خوبی داشتی ، وچقدر اونا خوب ازت مراقبت کردن ، خلاصه روز اول مهدت که خیلی ذوق داشتی و از دیدن بچه ها خوشحال بودی  ، به قول مربی مهد تا حدود 3 ساعت تو خماری دیدن بچه ها بودی ، اما چشمت روز بد نبینه ، وقتی به خودت میای و می بینی که مامانت پیشت نیست می زنی زیر گریه ، الهی من فدات بشم دختر گلم نمی دونی این گریه های تو با من چه می کرد ، وقتی که با مهد تماس می گرفتم وصدای گریه هاتو می شنیدم قلبم می گرفت ، به هر حال تا یک سال و 2 ماهگی به همون مهد رفتی تا اینکه من یه پرستار پیدا کردم و شما رو پیشش گذاشتم ، اونم بعد 4 ماه گذاشت رفت  و شما در یک سال و 8 ماهگی وارد دومین مهد کودکت شدی

 

آرنیکا

 

 من با کلی تحقیق این مهد رو برات پیدا کردم مهد کودکی با امکانات استخر ، اتاقهای مجزا برای سنین مختلف ، کلی اسباب بازی و پارک و .... و در ضمن تغذیه بچه ها با خودشون بود امامتاسفانه بازم دوست نداشتی  و  از نظر عاطفی تامین نمی شدی ، می دونی من بعد از گذاشتنت توی مهد و دیدن گریه هات کلی تا اداره گریه می کردم ، اونجا هم فقط یه ماه موندی و بعد به لطف زندایی مهربونت تا الان مهد نرفتی ، الان هم که دیگه بزرگ شدی و خودت دوست داری بری مهد تا با دوستای جدیدت حسابی بازی کنی و اما اسامی دوستایی که هر روز یادت میاد و توی خونه تکرار می کنی :

اولین اسمی که گفتی فاطمه بود و بعد انسیه ، ارسلان ، هستی ، صبا ، امیر محمد ،  امیر مسعود ، امیر حسین ، محمد طه ، پرنیان ، مهدیه ، سلوا ،امیر رضا ، کوثر ، رامتین ، ابوالفضل

مطمئناً روزای دیگه اسمای بیشتری  یادت میاد و من به لیست اضافه می کنم

دختر گل من اینقدر خونگرمه که هر جا میره دوستای تازه پیدا می کنه ، مثل دیشب توی پارک ، کلی دوست پیدا کردی و باهاشون عکس هم رفتی 

 

پارک

 

سمت چپ شما دختر داییت آتنا ایستاده ، آتنا در حال حاضر بهترین و صمیمی ترین دوستت هست شما دو تا همدیگه رو خیلی دوست دارین اما اینو بدون که هیچکی تو دنیا تو رو اندازه من دوست نداره

 

غیر از بابا

 

دختر گلم تا مطلب بعدی   بای  بای بای

niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مسیح
29 خرداد 90 19:00
سلام به آرنیکا خانوم و مامان خوبش...
خوبین ؟
چه عکسای نازی از گل دخملی گذاشتی..
افرین به ارنیکای ناز که مهدشو دوست داره


سلام مامان مسیح جون(جونش مال هر دوتونه)
چه خبر ؟خوبین
ماشالا مسیح داره بزرگ میشه ها
منتظر خرابکاریهاش باش
می بوسمتون