آرنیکای من ، آرام جانآرنیکای من ، آرام جان، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

★☆آرنیکا دختر خوش رفتار آریایی☆★

یه خبر جدید...

سلام به یکی یه دونه دختر نازم دختر خوشگل مامان دیشب رفته بود تولد دایی مازیار اما خونه دایی علی  به صرف شامی که بابایی و مامانی تدارک دیدن جوجه کباب روی پشت بوم ، تا شما دختر نازم به همراه دختر دایی آتنا حسابی روی پشت بوم جولان بدین و آتیش بسوزونید و اما در آخر یه کیک هم نوش جان کردیم  اگه گفتی واسه چی ..................... واسه این که یه همبازی دیگه پیدا می کنی و قراره یه نی نی به جمع ما اضافه بشه فعلاً نمی گم این نی نی کیه تا بعد  خودت می فهمی آخه الان که فقط یه نقطه است هر وقت بزرگتر شد و قطعی شد می نویسم تا بقیه هم بدونن براش یه وبلاگ درست می کنم عین مال خودت چه خوب این نی نی دیگه ...
11 آبان 1390

روز مرگی ها

آرنیکای ناز من بابا هفته پیش رفته بود مأموریت گرگان و ما تنها بودیم اما در برگشت سفارشهایی رو که داده بودی واست خریده بود گفته بودی واست اینا رو بخره : پاک کن ، دفتر نقاشی ، مداد تراش ، مداد رنگی (که چون چند روز پیش خواسته بودی برات بخره این یه قلم رو خط زد) کاپشن و شال و کلاه قربونت برم که می فهمی هوا سرده و باید لباس گرم بپوشی تاب بازی با تاب آسنا   بازی تو خونه دایی علی با آتنا و آسنا   بازی تو اتاق خودت   یه روز جمعه در کنار مامان و بابا وفتی که خوب خوابیدی و با چشمای پف کرده صبحانه مورد علاقه ات رو می خوری (غلات حجیم شده باشیر)    ...
3 آبان 1390

آرنیکا برنده جایزه روز جهانی کودک

  دخترم ، ای تمام هستی من بی عشق چه سخت و طاقت فرساست پیمودن این راه طویل زندگی  وبا عشق چه آسان سختی ها هموار و غمها کمرنگ می گردند   بدان که برای من تویی معنای وسیع این واژه ** روزت مبارک ای بهانه من برای زندگی **   و.... بالاخره دختر من توی یکی از مسابقات نی نی وبلاگ برنده میشه و عکس خوشگلش توی منوی کاربران نی نی وبلاگ قرار می گیره مبارکت باشه عزیزم .... البته همه بچه های گلمون برنده ان و این فقط یه قرعه بود که به نام دختر من افتاد .... دختر گلم ، امروز و روزهای بعد که عکست توی منوی کاربری قرار بگیره کلی دوست پیدا می کنی و این عالیه .... به امید روزهای بهتر و قشنگتر برای دختر خوشگ...
18 مهر 1390

ماه مهربونی

سلام به یه دونه دختر خوشگلم ، خوبی مامانی ، امروز سوم مهر ماه اولین روز باز شدن مدارسه ودختر خوشگلم امروز کلی دوست پیدا می کنه آخه کلی بچه ناز از امروز میان به مهد کودک دخترم ، شما از روز پنجشنبه چشم انتظار رفتن به مدرسه بودی، درٍ مهدت بادکنک زده بودن وقتی بهت گفتم آرنیکا پاشو ببین بادکنکها رو (همیشه موقع رفتن به مهد تو ماشین می خوابی مگر معدودی از روزها رو) از جات پریدی و گفتی امروز جشن تولد داریم ، آخه بهت گفته بودن امروز جشن می گیرن ، بر خلاف همیشه که خوشحال می شدی پیشت بمونم ، توی این 2 روز تعطیلی انتظار مدرسه رو می کشیدی ، خدا کنه این ذوق به این زودی تموم نشه و من با خیال راحت ببرمت مه...
3 مهر 1390

تفنگ بازی

سلام به آرنیکای نازم عسلم دیشب برای اولین بار سراغ یه بازی پسرونه رفتی و من و تو با هم تفنگ بازی کردیم و جالبه چون تفنگ نداشتی با لگوهات تفنگ ساختی       و زمانی که من طرفت شلیک می کردم اینجوری خودت رو به مردن میزدی (ایستاده) .....!!!!     الهی قربونت برم که وقتی چشاتو می بندی اینقده ناز می شی جیگرم الهی صد سال زنده باشی ... حتی دوست ندارم خودت رو به مردن بزنی ولی تو این کار رو دوست داری ... حتی وقتی حموم میری توی آب خودتو به مردن میزنی و میگی من ماهی زردم که مردم و بعد توی آب ولو میشی .....  همش به خاطر ماهیهای عیده که تو مردنشونو می بینی ... ماهی خونه مامانی هم که ت...
29 شهريور 1390

تعویض قالب

آرنیکای مامان امروز قالب وبلاگتو عوض کردم ولی خیلی دوست دارم بدونی قبل از این قالبت چه شکلی بوده و چون خودم روش کار کردم و طراحیش کردم ، ازش یه عکس گرفتم تا بعدها که اومدی سراغ سایتت اونو ببینی ، از این به بعد تمام قالبهاتو همین شکلی برات می گذارم مطمئناً می تونه برات جالب باشه         ...
23 شهريور 1390

بازگشت از مسافرت

سلام به دختر نازنینم                                        حال و احوال دختر نازم چطوره ؟     این روزا زیاد حال خوشی نداری ..... آخه ما هفته پیش مسافرت بودیم و تغییر آب و هوا و اقلیم شهر مشهد همه ما رو مریض احوال کرد منم زمانی که اونجا زندگی می کردم تمام تابستان به علت آلرژی اذیت می شدم و دختر نازمم احتمالاً به اون هوا حساسیت داره ، به هر حال ما دیروز جمعه از مشهد برگشتیم ، واما از مسافرتمون بگم ... از عید فطری که گذشت و من متأس...
19 شهريور 1390

دیدار عمه جونها

آرنیکای خوشگل مامان سلام گل زیبای من این چند روزه به همه ما خیلی خوش گذشت خصوصاً تولد آذین که با چند روز تأخیر گرفته شد هدیه من و شما به آذین یک چراغ مطالعه بود و آذین جون ازش خیلی خوشش اومد شما هم که از بس سرگرم بازی بودی نه درست می خوابیدی و نه درست و حسابی غذا  می خوردی البته هر وقت پیش کسایی میری که دوسشون داری اینجوری میشی     آرنیکا و شیطنت همیشگیش توی جشن تولدها              آرنیکا ، دختر عمه عزیزش آذین و کادوی آرنیکا به آذین                ...
9 مرداد 1390