آرنیکای من ، آرام جانآرنیکای من ، آرام جان، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

★☆آرنیکا دختر خوش رفتار آریایی☆★

آرنیکا در آستانه عید نوروز 91

سلام دختر عزیزم حال و احوال چطوره؟ الان که دارم این پست رو برات می گذارم  فقط 6 روز تا نوروز مونده ... حال و هوای آخرین روزهای سال رو خیلی دوست دارم ... خونه تکونی ، خرید کردن ، دیدن مردم که دارن تند و تند کارهای عقب مونده شون رو انجام می دن ، لباسای بچه هاشون رو می خرند ، واسه مسافرت برنامه ریزی می کنند و جالبه که به محض اینکه سال تحویل شد تمام این تکاپوها می خوابه مردم توی خونه هاشون آروم می گیرن و در کمال آرامش روزهای آغازین سال رو می گذرونن و خوب یه عده هم توی جاده هان ... ما هم امسال رو همینجا می مونیم و احتمالاً بعد از عید می ریم مشهد چون یه کاری واسم پیش اومده و من حتماً باید برم .. به هر حال شما دختر...
24 اسفند 1390

مروری بر روزهای با تو بودن

سلام به دختر نازنین مامان عزیز دلم چند وقت بود نتونستم بیام برات مطلب بگذارم ... اما حالا می خوام اتفاقات چند روز اخیر یا بهتر بگم چند هفته اخیر رو باهم برات بنویسم اول از همه تولد خاله جون یکی یه دونه ات که 18 بهمن بود  ....  ما هم براش یه کیک بردیم ... (دستپخت مامان آرنیکا ) 21 بهمن هم تولد بابا جون بود .. بابا محمد روز تولد حضرت محمد دنیا اومده و تاریخ دقیق تولدش توی شناسنامه اش نیست  بنابراین ما هر سال روز تولد حضرت محمد واسش تولد می گیریم زحمت کیک رو هم خاله سالی کشید و من یادم رفت ازش عکس بگیرم ...  بس که خوشمزه بود همشو تا ته خوردیم و بعد یادمون اومد که ازش عکس نگرفتیم ببخشید خاله سالی   و ب...
11 اسفند 1390

هدیه نی نی وبلاگ

دختر نازم روز سه شنبه ٢٠ دی ٩٠ جایزه نی نی وبلاگ به دستت رسید ،‌ سی دی مرزبان نامه شماره 1 و2 شامل کارتنهای خیلی زیبا و آموزنده ، خیلی خیلی خوشت اومده بود از نی نی وبلاگ هم ممنونیم ،             ...
24 دی 1390

پرواز بادبادکها

سلام به دختر عزیز تر از جانم نازنین دختر من از ظهر روز پنجشنبه که با بابایی رفتی دنبال دایی علی و آتنا ندیدمت - آخه اونا مسافرت بودن و دختر نازم دلتنگ دختر داییش بود - تا ساعت 2 بعد از ظهر روز جمعه 16/10/90 که به اتفاق مامانی وآتنا رفتیم دهکده ، و در جشن بادبادکها شرکت کردیم ، یه بادبادک نارنجی واسه آتنا و یه دونه صورتی واسه شما خریدیم ، جمعیت خیلی  زیادی اومده بودن و کلی بادبادک رفته بود اون بالا خیلی زیبا بود منم سعی کردم بادبادک شما رو بفرستم هوا و مؤفق هم شدم اما هر بار نخ بادبادکمون به نخ بادبادکهای دیگه گیر می کرد و می افتاد پایین بادبادک هرکی بالا تر می رفت برنده می شد ولی ما نتونستیم برنده...
17 دی 1390

شرکت در مسابقه نی نی وبلاگ

خوب دخترم ما توی جشنواره نی نی وبلاگ که به مناسبت یکسالگی نی نی وبلاگ هست شرکت کردیم و من به این مناسبت یه کیک درست کردم دلیلش هم معلومه دیگه از پستهای قبلی میشه فهمید دختر من عشق کیکه اینطوری با یه تیر دو نشون می زنم هم توی مسابقه شرکت می کنم هم دخترم رو خوشحال می کنم راستش کار سختی بود آخه ریخت و پاشش زیاده منم گذاشته بودمش واسه آخرین لحظه ، شب یلدا بود که تصمیم گرفتم درستش کنم بعدشم که خونه مامانی دعوت بودیم خیلی سریع کیک رو درست کردم ولی خدایی کیکش عالی در اومد وقتی واسه مامانی اینا بردم کلی تعریف کردن کیکش کاملاً اسفنجی شده بود ولی خامه اش مثل همیشه در نیومد خوب واسه ظاهرشم که خامه خیلی مهم بود قبلاً خیلی بهتر درست کرده بودم ا...
5 دی 1390

عقیقه کردن دخترم

..... در شب یازدهم محرم دختر نازم رو عقیقه کردیم... ویک گوسفند برای سلامتیش قربونی کردیم .... و تدارک تهیه حلیم در منزل خاله مامان که که هر سال در روز تاسوعا حلیم می پزند داده شد... و این هم عکس دخترم در شب تاسوعا         ...
15 آذر 1390

اولین لباس فرم

و اینم عکس اولین لباس فرمی که دریافت کردی متعلق به مهد کودک و پیش دبستانی علی ابن ابیطالب   ولی خوب چه کنم که دختر گل من از این لباس خوشش نمیاد و هنوز نپوشیدتش هر روز صبح با گریه ازم می خواد که تنش نکنم   ...
6 آذر 1390

تولد یه دوست

سلام به دختر ناز خودم تولد خوش گذشت عزیزم ... خوب ما روز جمعه رفته بودیم تولد پسر دوستم شهریار.. که تولد 7 سالگیش رو جشن گرفت به همراه پسر خاله نازش که 5 ساله شده بود .... و دختر من بر عکس همیشه خودش رو ازاونها دور می کرد در کمال تعجب !... خوب شاید واسه اینه که اونجا هیچ دختری نبود که باهاش همبازی بشی ...       اما خوب حاصل این جشن این بود که دختر منم دلش جشن تولد کشید و ما روز بعدش براش کیک تولد گرفتیم و آتنا رو هم گفتیم اومد و اون کادویی رو که برای شهریار گرفته بودن و تو خیلی ازش خوشت اومد واست گرفتیم .... فکر نکنم حالا حالا ها جرأت کنم برم جشن تولد       ...
6 آذر 1390