یه خبر جدید...
سلام به یکی یه دونه دختر نازم
دختر خوشگل مامان دیشب رفته بود تولد دایی مازیار اما خونه دایی علی
به صرف شامی که بابایی و مامانی تدارک دیدن
جوجه کباب روی پشت بوم ، تا شما دختر نازم به همراه دختر دایی آتنا حسابی روی پشت بوم جولان بدین و آتیش بسوزونید
و اما در آخر یه کیک هم نوش جان کردیم
اگه گفتی واسه چی .....................
واسه این که یه همبازی دیگه پیدا می کنی و قراره یه نی نی به جمع ما اضافه بشه
فعلاً نمی گم این نی نی کیه تا بعد
خودت می فهمی آخه الان که فقط یه نقطه است
هر وقت بزرگتر شد و قطعی شد می نویسم تا بقیه هم بدونن
براش یه وبلاگ درست می کنم عین مال خودت
چه خوب این نی نی دیگه از اول زندگیش خاطراتش رو داره
گلسا یا امیر سام
یا هر دو !!!
خوب مامان جون یادم رفته بود دوربین رو با خودم ببرم واسه همین هیچ عکسی از دیشب ندارم ، ببخش مامان حواس پرتت رو عزیزم
راستی اینم بگم که دیشب تو خواب خیلی تب داشتی و منو ترسوندی و من صبح کلی اینور و اونور دویدم تا برات یه وقت گرفتم و بردمت پیش دکتر اطفال و فهمیدم فقط یه ویروس لعنتی 3 روزه است که اولین بار نیست میاد سراغت
کوچیکتر که بودی خیلی اذیتت می کرد اما الان خدا رو شکر بزرگتر شدی و بدنت در برابر این ویروس مقاوم تر ، خدا شکر دخترم ، الهی شکر که بدن خوبی داشتی و بر عکس بچگی های من که همیشه مریض بودم تو مقاوم و سالمی
خوب دخترم تا بعد بای