آرنیکای من ، آرام جانآرنیکای من ، آرام جان، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

★☆آرنیکا دختر خوش رفتار آریایی☆★

خاطرات ایام نوروز 91

سلام نفسم ، نازنینم ، عزیزترینم ماه شبهای من ، دختر آرزوهای من توی این پست خاطرات ایام نوروز رو برات می نویسم امسال موقع تحویل سال دختر عزیزم به خواب ناز رفته بود و منم داشتم خونه رو تمیز می کردم آخه از بد شانسی ما ،هر چی گرد گیری کرده بودیم با طوفان قبل عید برگشته بود سر جای اولش و ما هم که مسافرت بودیم ؛ بنابر این دیگه من تاآخر سال دستمال به دستم و شما هم همیشه خواب (نه اینکه پارسال خیلی کم می خوابیدی ...!!!  ) امسال یعنی سال 1391 تحویل سال ساعت 8:44 صبح بود ، سالی که شما دخترنازم به دنیا اومدی حدودای 9 سال تحویل بود و دختر خوشگلم ساعت یک بعد از ظهر دنیا اومد بنابراین امسال تداعی شیرین ترین و به یاد ماندنی ترین س...
14 فروردين 1391

تولد گل خوشبوی زندگی ام

  صدای پای بهار میاد... سال کهنه داره بساطش رو جمع می کنه و جاش رو به سال 91 میده و سال نو فقط یه چیز رو یاد من میاره ... تولد گل زندگی ام آرنیکای نارنین   دختر نازنینم 4 سال پیش در چنین روزی ورودش رو به زندگ ی ما آغاز کرد و 4 ساعت بعد از تحویل سال به دنیا اومد ... و امروز چهارمین سالگرد مادر شدن منه   4 ساله که کودکم رو در دامان می پرورانم و بارها و بارها شکرگذار خداوند بودم که چنین رحمت بزرگی رو در زیباترین روزهای سال نصیب من کرد.. دختر نازنینم تولدت مبارک دخترم ممنون که اومدی و زندگی ما رو متحول کردی .. ممنون که اومدی و شدی تمام زندگی من...
1 فروردين 1391

آخرین پست سال 90

  دختر نازنین مامان سلام حال واحوال چطوره ؟ عزیز دلم  امروز که دارم این مطالب رو برات می نویسم دوشنبه 29 اسفند 1390 یعنی آخرین روز از سال 90هجری شمسی هست و ما تازه از چابهار برگشتیم .... به دلیل شلوغی بیش از حد بعضی از شهرها مثل چابهار در ایام عید ما تصمیم گرفتیم دو سه روز آخر سال رو که همه سرگرم کاراشونن ، بریم  یه هوایی بخوریم و بر گردیم ، البته اینم بگم که سفر چابهار اصرار جنابعالی بود ، آخه نزدیکهای عید (منظورم همون هفته آخره) تلویزیون مرتب چابهار رو نشون می داد و بیشتر از همه ساحل زیبایش رو و شما هم که خاطرات کمرنگی از سفر به این شهر داشتی اصرار کردی که ببریمت اونجا ...
29 اسفند 1390

آرنیکا در آستانه عید نوروز 91

سلام دختر عزیزم حال و احوال چطوره؟ الان که دارم این پست رو برات می گذارم  فقط 6 روز تا نوروز مونده ... حال و هوای آخرین روزهای سال رو خیلی دوست دارم ... خونه تکونی ، خرید کردن ، دیدن مردم که دارن تند و تند کارهای عقب مونده شون رو انجام می دن ، لباسای بچه هاشون رو می خرند ، واسه مسافرت برنامه ریزی می کنند و جالبه که به محض اینکه سال تحویل شد تمام این تکاپوها می خوابه مردم توی خونه هاشون آروم می گیرن و در کمال آرامش روزهای آغازین سال رو می گذرونن و خوب یه عده هم توی جاده هان ... ما هم امسال رو همینجا می مونیم و احتمالاً بعد از عید می ریم مشهد چون یه کاری واسم پیش اومده و من حتماً باید برم .. به هر حال شما دختر...
24 اسفند 1390

مروری بر روزهای با تو بودن

سلام به دختر نازنین مامان عزیز دلم چند وقت بود نتونستم بیام برات مطلب بگذارم ... اما حالا می خوام اتفاقات چند روز اخیر یا بهتر بگم چند هفته اخیر رو باهم برات بنویسم اول از همه تولد خاله جون یکی یه دونه ات که 18 بهمن بود  ....  ما هم براش یه کیک بردیم ... (دستپخت مامان آرنیکا ) 21 بهمن هم تولد بابا جون بود .. بابا محمد روز تولد حضرت محمد دنیا اومده و تاریخ دقیق تولدش توی شناسنامه اش نیست  بنابراین ما هر سال روز تولد حضرت محمد واسش تولد می گیریم زحمت کیک رو هم خاله سالی کشید و من یادم رفت ازش عکس بگیرم ...  بس که خوشمزه بود همشو تا ته خوردیم و بعد یادمون اومد که ازش عکس نگرفتیم ببخشید خاله سالی   و ب...
11 اسفند 1390

.... یکماه تا تولد گل دخترم

داشتم می گفتم از جشن تولدهات                                       دومین جشن تولدت رو ١٤ فروردین گرفتیم به این دلیل که روز اول فروردین هیچکی نبود و همه رفته بودن مسافرت و اولین سالی بود که عکسای تولدت رو توی آتلیه گرفتم       سومین جشن تولدت هم همانند دومی تنها با حضور خانواده خودمون برگزار شد اما همون روز اول فروردین و باز هم در شهر مشهد     دختر عزیزم تو در بهترین روز از س...
2 اسفند 1390

یک ماه تا تولد گل دخترم ....

دختر عزیزتر از جانم دیگه از الان تا تولدت فقط یک ماه مونده ... می دونی که تو عاشق تولدی مثل همه بچه ها و احتمالآ یه کمی بیشتر از بقیه ...  خیلی دوست داری که یه لباس خوشگل تنت کنی کفش پاشنه بلند پات کنی یه کلاه تولد بگذاری سرت و شمعهای روی کیک رو فوت کنی از شهریور سال 89 یعنی 5/2 سالگی وقتی واسه دختر داییت آتنا جشن تولد گرفتن اصرارت واسه جشن تولد گرفتن شروع شد با وجود اینکه 14 فروردین همون سال واست جشن گرفته بودیم اما اون موقع کاملآ درکش نکرده بودی به همین خاطر من واست روز 16 مهر به مناسبت روز کودک جشن گرفتم البته یه جشن کوچیک و فقط با حضور نزدیکان... کیک رو خودم درست کردم و کیفی رو که خیلی وقت قبل اصرار به خریدنش داشتی بر...
30 بهمن 1390

مشهد و خاطراتش

سلام دختر مامان حال و احوال خوبه دختری عزیز دلم امروز اومدم از خاطرات مشهد برات بگم .... ما دو هفته اول دی رو رفته بودیم مشهد... همراه مامانی .. خاله سالی هم که اونجا بود کلی بهمون خوش گذشت تو برف و سرما دختر گل من هم که عاشق برف بود راستش یکی از انگیزه های من واسه این سفر این بود که تو کمی برف بازی کنی چند وقتی بود که می گفتی برف دوست داری و می پرسیدی چرا برف نمی یاد ؟ چرا نمی ریم مشهد که برف ببینیم ؟ منم بهت قول دادم توی اولین فرصت ببرمت مشهد و اینطوری شد که ما روز شهادت امام رضا مشهد بودیم چجوری بگم از حسم .... که روز شهادت امام رضا وقتی از میدان توحید به سمت حرم می رفتم چه حالی داشتم ... و چقدر خدا رو شکر ک...
16 بهمن 1390

اولین کلاس ورزش

دختر نازم روز پنجشنبه 22 دی 90 برای اولین بار بردمت کلاس یوگا  خیلی وقت بود تصمیم داشتم این کار رو بکنم ، اما می ترسیدم واسه این فعالیت خیلی کوچیک باشی که البته سخت در اشتباه بودم چون این کلاس رو با موفقیت به اتمام رسوندی دختر خوشگلم، ساعت ٥ بعداز ظهر بردمت کانون یوگا و تشک و پتوی مامانی رو واست پیدا کردم و برات پهن کردم و شما دختر گلم آماده برای انجام حرکات ایستادی ، با وجود اینکه مربیت هنوز نیومده بود ولی نمی نشستی و همونطور ایستاده و آماده بودی تا اینکه مربیت اومد و از من خواست بیرون بایستم و من هم  5/1 ساعت بیرون منتظرت موندم و بعد از اتمام کلاس اومدم دیدم خودت داری خوشگل خوشگل تشک یوگا رو جمع می کنی به منم گفتی"چ...
25 دی 1390